سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برای دل، چیزی تباه کننده تر از خطا نیست . [امام باقر علیه السلام]
طوبای طوی
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • نخستین درس مهم

    من دانشجوى سال دوم رشته پرستاری بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟»

    من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا باید می‌دانستم؟ من برگه امتحانى را تحویل دادم و سوال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سوال کرد آیا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟ استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسیارى ملاقات خواهید کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنید لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.

    من این درس را هیچگاه فراموش نکرده‌ام.

     

    دومین درس مهم

    یک شب، حدود ساعت 5/11 بعدازظهر، یک زن مسن سیاه پوست آمریکایى در کنار یک بزرگراه و در زیر باران شدیدى که می‌بارید ایستاده بود. ماشینش خراب شده بود و نیازمند استفاده از وسیله نقلیه دیگرى بود. او که کاملاً خیس شده بود دستش را جلوى ماشینى که از روبرو می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشین که یک جوان سفیدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته باید توجه داشت که این ماجرا در دهه 1960 و اوج تنش‌هاى میان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان در آمریکا بود. مرد جوان آن زن سیاه‌پوست را به داخل ماشینش برد تا از زیر باران نجات یابد و بعد مسیرش را عوض کرد و به ایستگاه قطار رفت و از آن جا یک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.

    زن که ظاهراً خیلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسید. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست.. با کمال تعجب دید که یک تلویزیون رنگى بزرگ برایش آورده‌اند. یادداشتى هم همراهش بود با این مضمون:

    «از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کردید بسیار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هایم که روح و جانم را هم خیس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات سر رسیدید. به دلیل محبت شما، من توانستم در آخرین لحظه‌هاى زندگى همسرم و درست قبل از این که چشم از این جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بی‌شائبه به دیگران دعا می‌کنم.»

     

    سومین درس- همیشه کسانى که خدمت می‌کنند را به یاد داشته باشید

    در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر 10 ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.

    پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟

    خدمتکار گفت: 50 سنت

    پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید:  بستنى خالى چند است؟

    خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت : 35 سنت

    پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت:

     براى من یک بستنى بیاورید.

    خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، 15 سنت براى او انعام گذاشته بود

    یعنى او با پول‌هایش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمی‌ماند، این کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود!!

     

     

    چهارمین درس مهم- مانعى در مسیر

    در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند.. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند..

    سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است. کیسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و یادداشتى از جانب شاه که این سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم!  «هر مانعى = فرصتى»



    محمود ملکی سورکی ::: یکشنبه 87/7/28::: ساعت 12:28 عصر
    نظرات دیگران: نظر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 124
    بازدید دیروز: 203
    کل بازدید :292041

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    طوبای طوی
    محمود ملکی سورکی
    باغم تهی است از گل از سبزه از نسیم* سرگرم نقشهای گلستان قالی ام*** من زاده ی کویرم و غمدیده ام ولی* زیباترین ترانه ی سبز بهاری ام

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<
    جمعه ها می آید و ...
    عارفانه 2
    بیماری هلندی
    عارفانه
    قهرمانانی که پهلوانند
    اکبر رضایی
    افشین قطبی
    حسرت همیشگی
    زندگی نامه ی شهید علی شفیعی سورک
    سال نو مبارک
    کدام جناح چپ،کدام جناح راست
    چرا طوبای طوی؟
    قلهه ی خرگوشی به روایت ایرج افشار
    بپذیریم که مشکل فرهنگی هم داریم
    + هزینه ی اصلی انقلاب 57 را نسل سومی ها می پردازند .
    وصیت نامه شهید علی شفیعی سورک
    چرا مرغ از خیابان رد شد ؟
    بهار جاودان
    ببینید اگر خواستید باور نکنید
    سالروز رحلت حضرت امام خمینی ( ره ) بر تمامی م
    برگ و آب
    سورک زیبا
    sourk or soork
    وقتی عشق به سورک همه چیز را از یادم برد....
    وصیت نامه شهید ولی الله شفیعی
    این سه نفر...
    میلاد با سعادت امام علی (ع)مبارک
    مادر وطن مرا ببخش
    مصاحبه با فوتبالیست محجبه دانمارکی
    از سورک مازندران بیشتر بدانیم
    قلعه ی خرگوشی
    فلسفه و توپ گلف
    حکیمانه
    پرسپولیس زلزله
    بدون شرح
    سورک از زاویه ای دیگر
    ارادت خاصه حافظ به مردم یزد
    خشگیاه
    پیر مراد
    از زندگی بیاموزیم
    به چشمانت اعتماد کن
    POSITIVE
    فعالیت های قرآنی استاد شجریان
    هر کس به کسی نازد ما هم به ...
    عاشقان عیدتان مبارک
    چهارده شهر برتر دنیا1
    چهارده شهر برتر دنیا2
    منتظر
    خواهش های یک دانشجو
    سورک ؛ زیبای کویر(عکس از ا.ش.سورک)
    4 درس مهم
    خواجه عبدالله مدرنیته
    کرکری
    اقتصاد نهاد گرایی جدید 1
    اقتصاد نهادگرایی جدید 2
    پپسی کولا در معبد آمون!
    روایت جالب پروفسور مولانا از یک سفر استانی
    جملات تأمل برانگیز
    شیوه ی جدید بالا بردن آمار وبلاگ
    نقشه 25 گنج بزرگ دنیا از زبان امام صادق علیه السلام
    خصوصیات دانشجوهای کشورهای مختلف
    توهین به مسلمانان
    امام خمینی (ره) از کودکی تا رهبری
    یک کاریکاتور دیدنی
    انتقام جالوت
    آنچه سلیمی نمین از جاسبی نگفت!!!
    وقتی اتقلاب سلب مسئولیت می کند.
    سورک سترگ
    بر فراز سرفراز
    سورک برفی
    روستایی که شهر خواهد شد
    انک بالواد المقدس طوی
    رحیم پور ازغدی:می توان آقای احمدی نژاد را ابوذر علی نامید
    عشق مادون فکر ممنوع(به نقل از سایت تبیان)
    طراحی به سبک سورکی
    آنچه داگلاس نورث می گوید
    جاده ابریشم، نمادی از فرهنگ و تمدن ایرانی
    آیا تا به حال به آرم شرکت کوکاکولا توجه کرده اید؟
    سال نیکوی سورکیان
    تهدید جراح سرشناس قلب کشور به دلیل حمایت از دولت نهم
    پای درس یار
    پیش بینی آینده اوباما
    یاد ایام
    دکتر احمد اکبری ؛ الگوی مدیریت ایرانی
    بی بندوباری سیاسی فراتر از بی بند و باری فرهنگی
    آمارهای جالب از پرکاری احمدی نژاد(به نقل از سایت تابناک)
    کامپیوتر مذکر است یا مؤنث
    در مکاشفه گفتند به احمدی نژاد رای بده
    حمایت 211 تن از نمایندگان از نامزدی احمدی نژاد(سایت میزان)
    شبح احمدی نژاد و سرمایه داری!(به نقل از وبلاگ پرسش)
    کاش احمدی نژاد رئیس جمهور نشود!
    داستان یک رئیس جمهور به روایت تصویر (به نقل از سایت راسخون)
    حق با احمدی نژاد بود، مافیا به دنبال بهانه میگشت(وبلاگ محرمانه)
    چمران چه می گفت ...
    کوه سورک یادت باشد نامهربانی کردی

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    طوبای طوی

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<





    Powered by WebGozar

    اخبار فن آوری اطلاعات و ارتباطات ایران

    حقوق مالکیت معنوی