نخستین درس مهم
من دانشجوى سال دوم رشته پرستاری بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خندهام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت میکند چیست؟»
من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا باید میدانستم؟ من برگه امتحانى را تحویل دادم و سوال آخر را بیجواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سوال کرد آیا سوال آخر هم در بارمبندى نمرات محسوب میشود؟ استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدمهاى بسیارى ملاقات خواهید کرد. همه آنها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما میباشند، حتى اگر تنها کارى که میکنید لبخند زدن و سلام کردن به آنها باشد.
من این درس را هیچگاه فراموش نکردهام.
دومین درس مهم
یک شب، حدود ساعت 5/11 بعدازظهر، یک زن مسن سیاه پوست آمریکایى در کنار یک بزرگراه و در زیر باران شدیدى که میبارید ایستاده بود. ماشینش خراب شده بود و نیازمند استفاده از وسیله نقلیه دیگرى بود. او که کاملاً خیس شده بود دستش را جلوى ماشینى که از روبرو میآمد بلند کرد. راننده آن ماشین که یک جوان سفیدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته باید توجه داشت که این ماجرا در دهه 1960 و اوج تنشهاى میان سفیدپوستان و سیاهپوستان در آمریکا بود. مرد جوان آن زن سیاهپوست را به داخل ماشینش برد تا از زیر باران نجات یابد و بعد مسیرش را عوض کرد و به ایستگاه قطار رفت و از آن جا یک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.
زن که ظاهراً خیلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسید. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست.. با کمال تعجب دید که یک تلویزیون رنگى بزرگ برایش آوردهاند. یادداشتى هم همراهش بود با این مضمون:
«از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کردید بسیار متشکرم. باران نه تنها لباسهایم که روح و جانم را هم خیس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات سر رسیدید. به دلیل محبت شما، من توانستم در آخرین لحظههاى زندگى همسرم و درست قبل از این که چشم از این جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بیشائبه به دیگران دعا میکنم.»
سومین درس- همیشه کسانى که خدمت میکنند را به یاد داشته باشید
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر 10 سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: 50 سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عدهاى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بیحوصلگى گفت : 35 سنت
پسر دوباره سکههایش را شمرد و گفت:
براى من یک بستنى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریهاش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، 15 سنت براى او انعام گذاشته بود
یعنى او با پولهایش میتوانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمیماند، این کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود!!
چهارمین درس مهم- مانعى در مسیر
در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشهاى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر میدارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند.. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند..
سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانهاش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدنها و عرق ریختنهاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آنها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسهاى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است. کیسه را باز کرد پر از سکههاى طلا بود و یادداشتى از جانب شاه که این سکهها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستایى چیزى را میدانست که بسیارى از ما نمیدانیم! «هر مانعى = فرصتى»
اشتباه فرشتگان |
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده می شود .پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟
از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و…
حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است:
با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.
مرد کور
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین
یکی از بستگان خدا
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.
پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق میزد وقتی آن خانم، کفشها را به او داد. پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، میدانستم که با خدا نسبتی دارید!
در خصوص وجه تسمیه سورک نیز باید گفت که اهالی این شهر در روز عاشورا عزاداران حسینی را که از اقصی نقاط استان جهت انجام مراسم عزاداری به این روستا می آمدند کلیه اهالی آن در منازل خود غذا تهیه کرده و از عزاداران جهت صرف نهار دعوت به عمل می آوردند که این کار به مرور به سور معروف شد و سورک به معنی روستایی که سور می دهد شناخته شد. این روش پسندیده هنوز هم هر ساله ادامه دارد به طوری که در سالهای اخیر در روز عاشورا اهالی محل به جمعیتی در حدود 50 تا 70 هزار نفر نهار می دهند.
منطقه ای که سورک در آن واقع شده است، در زمان های مختلف دستخوش حملات اقوام مختلف گردید و در هزاره های قبل از میلاد نیز مسکونی بوده است. این منطقه در دوره قبل از اسلام به دست قوم سکاها ویران شد و سپس با روی کار آمدن پادشاه بعدی آباد گردید. حکومت اسپمدان در مازندران، رونق دوباره ای به این منطقه که در مرکز مازندران قرار داشته است بخشید. این عامل باعث رونق شهر و آبادی های استان گردید.
نام قبلی سورک، ماه پروین بود و مکان سابق آن اطراف چهار راه آزادی( سه راه اسلام آباد) به سمت کوره آجر فشاری بیانی و تپه های منتهی به روستای اسرم بود که به گفته ریش سفیدان و پیران بر اثر زلزله و وقوع یکسری پیش آمد های دیگر مردم آرام آرام به جایگاه فعلی کوچ کرده و سکنی اختیار نمودند. سورک از چندین قبیله و طایفه به نام های قادی، استرآبادی، اسبو، اشکارگر و غیره تشکیل شده است. قدیمی ترین طایفه ای که به سورک کوچ کرده و آنجا را محل سکنی قرار داده است طایفه استر آبادی می باشدکه از حوالی گرگان و گنبد به اینجا مهاجرت نموده اند. در سفرنامه کنت دو گوبینو سیاح و سفیر دولت فرانسه در دربار پادشاه قاجار از سورک نام برده شده است. دیگر اینکه محمد علی شاه هنگام فرار به سمت کشور روسیه بعد از شکست از مشروطه خواهان شب را در روستای ذغال چال به سر برده و صبحانه را در روستای سورک صرف کردند. در کتاب از آستارا تا استرآباد نیز نامی از سورک برده شده است. مهم ترین عامل پیشرفت و گسترش سورک عامل مهاجرپذیری آن بوده است. اکنون خانوار های زیادی از روستاهای مناطق کوهستانی و جنگلی به سورک مهاجرت کرده و سکنی گزیده اند. علت مهاجرت پذیری هم در عواملی چند از جمله سعه صدر داشتن مردم سورک، وجود کارخانه نکاچوب، کارخانه تخته سه لایی شهید رجایی، مکانات آموزشی و بهداشتی - درمانی، زمین های مستعد برای کشاورزی و دیگر امکانات رفاهی می باشد.
به طور کلی علت وجودی شهر سورک را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
موقعیت مرکزی سورک در منطقه روستایی موجود.
دور بودن مراکز شهری دیگر مانند ساری و نکا از دسترس روستاهای این قسمت و مشکلات ارتباطی آنها با شهر های یادشده.
عبور راه ارتباطی رشت-گرگان از کنار شهر سورک.
سرمایه گذاری مستقیم بخش دولتی و به تبعیت آن تشویق بخش خصوصی برای احداث واحدهای صنعتی کارخانه ای در اطراف سورک مانند کارخانه نکاچوب و چوب تخته سه لایی شهید رجایی و مانند اینها.
تعیین سورک به عنوان مرکز دهستان و بخش که این امر موقعیت سورک را به عنوان یک مرکز اداری-خدماتی برای روستاهای اطراف تقویت کرد و به سهم خود در توسعه شهر موثر واقع شد. علاوه بر موارد مذکور، موقعیت جغرافیایی ممتاز شهر سورک نیز در رشد و گسترش آن بی تاثیر نبوده است.
جمعیت شهر سورک در سال 1377 برابر 8522 نفر و وسعت شهر نیز در همین سال 235 هکتار بوده است. بنابراین تراکم ناخالص شهری برابر 36 نفر در هکتار می باشد. حال چنانچه سطوح باغات و مزارع، دامداری و مرغداری، حریم رودخانه و اراضی بایر را از وسعت شهر کم کنیم سطوح شهر معادل 170.7 هکتار خواهد شد. بنابراین می توان گفت تراکم ناخالص مسکونیشهر سورک معادل 50 نفر در هکتار بوده است. سطوح مسکونی شهر سورک نیز در همین سال 85.2 هکتار بوده ، بنابراین تراکم ناخالص مسکونی شهر در حد 100 نفر در هکتار می باشد.بازیکن محجبه تیم فوتبال بانوان دانمارک معتقد است که نوع پوشش وی به هنگام بازی خلل و مانعی برایش ایجاد نمی کند.
پایگاه اینترنتی دویچه وله در این باره نوشت: زینب الخطیب بازیکن محجبه تیم فوتبال دانمارک به همراه یازده بازیکن تیم زیر شانزده سال این کشور در حال تمرین کردن برای بازیهای تابستانی هستند.
یازده دختر نوجوان، لباسهای قرمز رنگ یک دست تیم ملی دانمارک را به تن دارند به جز بازیکن شماره دوازده تیم که روی پیراهنش نام "الخطیب" نوشته شده اما چیزی که در این میان جلب توجه می کند نام عربی اش نیست بلکه سربند مشکی رنگی است که موهایش را پوشانده و با گره ای در پشت گردنش محکم شده است .
این تنها تفاوت "زینب" با هم تیمی هایش نیست بلکه جوراب شلواری مشکی که زیر شلوارک ورزشی اش پوشیده و دستهایی که آن ها را ساق های مشکی رنگی از نگاههای دیگران پنهان کرده باعث شده تا از بقیه بازیکنان تیم متمایز شود.
وی معتقداست که با این پوشش هیچ فرقی بین کارایی اش و دیگر هم تیمی هایش وجود ندارد. زینب پانزده سال دارد و در دانمارک متولد شده است اما خانواده اش اهل فلسطین هستند.
این فوتبالیست در خانواده ایی فوتبال دوست رشد کرده و از بین اعضای فوتبالی خانواده تنها زینب است که دو ماه پیش به تیم ملی دعوت شده و تا به حال هم دوبار با پیراهن دانمارک به میدان رفته است.
زینب در مورد دعوتش به تیم ملی گفت: اولش خیلی خوشحال بودم که برای تیم ملی انتخاب شدم اما در عین حال مضطرب هم بودم از اینکه دیگران چه عکس العملی نسبت به روسری من نشان می دهند. اما خوب هیچ کس چیزی نگفت .
سابقه فوتبال وی به زمانی برمی گردد که دختر بچه ای بیش نبوده و با تعریف، تشویق و توصیه دیگران به باشگاه پیوسته و در حال جاضر در باشگاه فیورداجر در شهر "اودنزه" توپ می زند.
وی از حمایت و پشتیبانی جدی خانواده برخوردار است و این حمایت به حدی است که ترولز مانزا، مربی باشگاهی زینب آن را در رسیدن وی به این سطح مهم و تاثیرگذا ر می داند.
پوشش او باعث نشد که وقتی قدم به باشگاه می گذارد احساس تنهایی کند، او از نظر رفتاری نیز بسیار مثبت عمل می کند و هم تیمی های او هیچگاه دلیل انتخاب این نوع پوشش مذهبی را از وی جویا نشدند چون برای آن ها مهم این است که زینب فوتبال بازی کند."
مربی وی در خصوص پوشش او در بازی می گوید:هیچ مشکلی برای زینب وجود ندارد و خوب بازی می کند تنها مشکلی که وجود دارد روزهای گرم تابستان است اما با روحیه ایی که از وی سراغ دارم فکر می کنم که برای این مساله هم آمادگی دارد، فقط باید آب بیشتری بخورد تا وقتی که هوا گرم است مشکلی به لحاظ بدنی برای وی ایجاد نشود. در دیدار تیم فوتبال زنان برلین در مقابل ایران زینب حضور داشت.
البته همه با دید مثبت به این قضیه نگاه نمی کنند ، حزب مردمی دانمارک که تا حدی مخالف خارجیان است از چند ماه پیش خواستار وضع قانون ممنوعیت استفاده از روسری در این کشور شده است .
آن ها درهمین رابطه فعالیت های تبلیغاتی نیز انجام داده اند و حتی در مورد دیگر پارلمان دانمارک به قاضی ها و کارکنان زن دادگاه ابلاغ کرد که اجازه سر کردن روسری در محیط کار را ندارند.
سخنگوی فدراسیون فوتبال دانمارک و مسئول روابط عمومی در خصوص انتخاب زینب الخطیب می گوید: ما بازیکنی جوان را برای بازی در تیم ملی کشورمان انتخاب کردیم که به دلایل شخصی موهای خود را می پوشاند.
اما تنها فدراسیون فوتبال دانمارک نیست که تصمیم گیرنده اصلی به شمار می آید، بلکه در جایگاه بالاتر فیفا قرار دارد که زننده حرف آخر است .
طبق قوانین فیفا داشتن هر گونه سمبل مذهبی در زمین ممنوع است و همه بازیکنان یک تیم باید لباس های متحدالشکل به تن داشته باشند.
برنت توجیهی هم برای این قانون دارد و می گوید: ما مطمئنیم که یک هد بند یا جوراب شلواری جزو لباس فرم به حساب می آیند.
مثلا رونالدینیو همیشه یک هد بند بسیار بسیار بزرگ دارد، بازیکنان دیگری هم هستند که گاهی شلوارهایی زیر شورت ورزشی شان به پا می کنند که نشان می دهد داورها هیچ مشکلی با این قضیه ندارند و آن را می پذیرند.
فدراسیون فوتبال دانمارک گفتگوهایی را با فیفا داشته اما تا به امروز جواب قطعی ای مبنی بر بازی نکردن زینب الخطیب در فوتبال این کشور اعلام نشده است .
ترولز مانزا مربی زینب نسبت به آینده نگاه مثبتی دارد و خوشبین است و معتقد است ، فوتبال ورزش است و ورزش باید برای همه باشد، فرقی نمی کند که موهای سبز داشته باشید یا قرمز،البته تا وقتی که نوع پوششتان برای بازیکنان دیگر خطری را ایجاد نکند.
اما به دور از همه این بحث ها زینب همچنان سه روز در هفته تمرین می کند تا با آمادگی در بازیهای تابستانی تیم ملی به میدان برود.
درباره ی مراسم نخل برداری (به نقل از وبلاگ سپندارمد)
سورک من؛ به تو پناه می برم.
به زودی سورک شاهد مراسم نخل برداری خواهد بود
سورک به کارگاه بزرگ سازندگی تبدیل شده است
غلط میکنی قانون را قبول نداری قانون تو را قبول ندارد
امامزادگان عشق
سورک را بهتر بشناسیم
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 173
کل بازدید :292114
باغم تهی است از گل از سبزه از نسیم* سرگرم نقشهای گلستان قالی ام*** من زاده ی کویرم و غمدیده ام ولی* زیباترین ترانه ی سبز بهاری ام
اخبار روستا [74]
رجانیوز [28]
خبرگزاری فارس [48]
بی طرف [83]
سایت الف [109]
راسخون [80]
سایت تابناک [123]
واحد پاسخگوئی به سوالات دینی [72]
کارگروه تحولات اقتصادی [83]
پایگاه مجلات تخصصی [55]
نظام جامع اطلاع رسانی اشتغال [76]
سازمان خبری اقتصاد ایران [102]
فوتبال ایران [189]
پارس فوتبال [203]
[آرشیو(30)]
عارفانه 2
بیماری هلندی
عارفانه
قهرمانانی که پهلوانند
اکبر رضایی
افشین قطبی
حسرت همیشگی
زندگی نامه ی شهید علی شفیعی سورک
سال نو مبارک
کدام جناح چپ،کدام جناح راست
چرا طوبای طوی؟
قلهه ی خرگوشی به روایت ایرج افشار
بپذیریم که مشکل فرهنگی هم داریم
+ هزینه ی اصلی انقلاب 57 را نسل سومی ها می پردازند .
وصیت نامه شهید علی شفیعی سورک
چرا مرغ از خیابان رد شد ؟
بهار جاودان
ببینید اگر خواستید باور نکنید
سالروز رحلت حضرت امام خمینی ( ره ) بر تمامی م
برگ و آب
سورک زیبا
sourk or soork
وقتی عشق به سورک همه چیز را از یادم برد....
وصیت نامه شهید ولی الله شفیعی
این سه نفر...
میلاد با سعادت امام علی (ع)مبارک
مادر وطن مرا ببخش
مصاحبه با فوتبالیست محجبه دانمارکی
از سورک مازندران بیشتر بدانیم
قلعه ی خرگوشی
فلسفه و توپ گلف
حکیمانه
پرسپولیس زلزله
بدون شرح
سورک از زاویه ای دیگر
ارادت خاصه حافظ به مردم یزد
خشگیاه
پیر مراد
از زندگی بیاموزیم
به چشمانت اعتماد کن
POSITIVE
فعالیت های قرآنی استاد شجریان
هر کس به کسی نازد ما هم به ...
عاشقان عیدتان مبارک
چهارده شهر برتر دنیا1
چهارده شهر برتر دنیا2
منتظر
خواهش های یک دانشجو
سورک ؛ زیبای کویر(عکس از ا.ش.سورک)
4 درس مهم
خواجه عبدالله مدرنیته
کرکری
اقتصاد نهاد گرایی جدید 1
اقتصاد نهادگرایی جدید 2
پپسی کولا در معبد آمون!
روایت جالب پروفسور مولانا از یک سفر استانی
جملات تأمل برانگیز
شیوه ی جدید بالا بردن آمار وبلاگ
نقشه 25 گنج بزرگ دنیا از زبان امام صادق علیه السلام
خصوصیات دانشجوهای کشورهای مختلف
توهین به مسلمانان
امام خمینی (ره) از کودکی تا رهبری
یک کاریکاتور دیدنی
انتقام جالوت
آنچه سلیمی نمین از جاسبی نگفت!!!
وقتی اتقلاب سلب مسئولیت می کند.
سورک سترگ
بر فراز سرفراز
سورک برفی
روستایی که شهر خواهد شد
انک بالواد المقدس طوی
رحیم پور ازغدی:می توان آقای احمدی نژاد را ابوذر علی نامید
عشق مادون فکر ممنوع(به نقل از سایت تبیان)
طراحی به سبک سورکی
آنچه داگلاس نورث می گوید
جاده ابریشم، نمادی از فرهنگ و تمدن ایرانی
آیا تا به حال به آرم شرکت کوکاکولا توجه کرده اید؟
سال نیکوی سورکیان
تهدید جراح سرشناس قلب کشور به دلیل حمایت از دولت نهم
پای درس یار
پیش بینی آینده اوباما
یاد ایام
دکتر احمد اکبری ؛ الگوی مدیریت ایرانی
بی بندوباری سیاسی فراتر از بی بند و باری فرهنگی
آمارهای جالب از پرکاری احمدی نژاد(به نقل از سایت تابناک)
کامپیوتر مذکر است یا مؤنث
در مکاشفه گفتند به احمدی نژاد رای بده
حمایت 211 تن از نمایندگان از نامزدی احمدی نژاد(سایت میزان)
شبح احمدی نژاد و سرمایه داری!(به نقل از وبلاگ پرسش)
کاش احمدی نژاد رئیس جمهور نشود!
داستان یک رئیس جمهور به روایت تصویر (به نقل از سایت راسخون)
حق با احمدی نژاد بود، مافیا به دنبال بهانه میگشت(وبلاگ محرمانه)
چمران چه می گفت ...
کوه سورک یادت باشد نامهربانی کردی
مذهب عشق
exchange55
اقتصاد برای ایرانیان
diplomacy
سورک،زیبا و دیدنی
وبلاگ امیرحسین